کد مطلب:304442 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:193

قدرت طلبی بر اساس تزویر
ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا اِلّا رَیْثَ اَنْ تَسْكُنَ نَفْرَتُها، وَ یَسْلَسَ قِیادُها ثُمَّ اَخَذْتُم تُورُونَ وَقْدَتَها، وَ تُهَیِّجُونَ جَمْرَتها، وَ تَسْتَجِیبُونَ لِهِتافِ الشّیْطانِ الْغَویِّ، وَ اِطْفاء اَنْوارِ الدِّینِ الجَلّیِ، وَ اِهْمادِ سُنَنِ النَّبیّ الصّفیِّ، تُسِرّوُنَ حَسْواً فِی ارْتِغاءِ وَ تَمْشُوُنَ لِاَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ فی الْخَمَرِ وَ الضَّراءِ، وَ نَصْبِرُ مِنْكُمْ عَلی مِثْلِ حَزِّ الْمُدی وَ وَخْزِ السِّنانِ فی الْحَشاءِ. آنگاه، چندان درنگ نكردید كه این شتر سركش و چموش، رام شود. [پس از سوار شدن بر این مَركب] آتش فتنه ها را دامن زدید و شعله های آن را افروختید و فراخوانی های شیطان گمراه را صمیمانه و خالصانه پاسخ دادید و اكنون برآنید تا روشنایی آیین آشكار [اسلام] را به خاموشی كشیده، و راه و رسم و سنّت های پیامبر برگزیده او را محو كنید. [آری!]به بهانه كف گرفتن، شیر را تا آخرین قطره اش زیر لب و در نهان، سر می كشید، (به تدریج و به نام دین، حقایق آن را وارونه می كنید). منافقانه و با پوشش اسلام و دیانت، در كمینگاه ترفندهای رنگارنگتان نشسته، آهنگِ شكارِ اهل بیت(ع) و فرزندان آنها را دارید و ما نیز به سانِ كسی كه كارد بر گلویش نهاده اند و ناوك تیز بر دلش كوفته اند، چاره ای جز شكیبایی نداریم و بر سختی این جراحت، پایدار می مانیم.

پیامبر(ص) با بعثت خود، به تشكیل جامعه ای پرداخت كه در آن، روابط نزدیك و صمیمانه ای میان اعضای آن برقرار است كه از یك سو، بر پایه بندگی خداوند مبتنی است و از سوی دیگر، بر پیوندهای صمیمانه و محكم برادری میان همه اعضا. این پیوند استوار، از جهتی به معنای پیوند و پیوستگیِ در میان اجزای جهان است؛ بدین معنا كه اگر ذرّه ای از اجزای جهان را از جای خود برگیرند و یا جهت حركتِ او را تغییر دهند، خَلل و سستی و انحراف، به همه اجزای آن راه می یابد.


جهان چون خطّ و چشم و ابروست

كه هر چیزی به جای خویش نیكوست


اگر یك ذرّه را برگیری از جای

خلل یابد همه عالم سراپای [1] .


همچنین اگر در جامعه انسانی، اصلی از اصول آن، جایگاهِ ویژه خود را از دست بدهد و یا نهادی از نهادهای آن، مورد تعرّض قرار گیرد، پیكر جامعه در هم می ریزد و اركان آن، دچار اختلال می گردد؛ به ویژه اگر این نهادِ موردِ تعرّض، نسبت به دیگرِ نهادها دارای موقعیّت محوری باشد. هنگامی كه باطل در یك جامعه دینی برای خود جایِ پایی پیدا كند و با پوشش حق، فریبكارانه همه چیز را از قانون و اصل خود منحرف سازد، به طور قطع، زمینه سقوط آن جامعه را فراهم می آورد و اگر این انحراف، متوجّه نهادی بشود كه با فروریختن آن، دیگر نهادها نیز فرو می ریزند و به دنبال آن، تباهی و سستی به همه اركان جامعه راه می یابد، مصیبت، سنگین تر خواهد بود.

در این بخش از خطابه، دختر بزرگوار پیامبر(ص) سالوس بازی های مدّعیانِ خلافت (جانشینی) را با ذكر این مثل كه: «به بهانه كف گرفتن، شیر را تا آخرین قطره اش زیر لب و در نهان، سرمی كشید»، جامعه نوپای اسلامی را از خطری كه در پیش دارند، آگاه كرد و به مسلمانان غفلت زده و مرعوب، هشدار داد كه این قدرت طلبان فریبكار هیچ گاه به غصب خلافت، بسنده نخواهند كرد؛ بلكه طرحی را كه پی ریخته اند و راهی را كه در پیش گرفته اند و بدعت و انحرافی كه گذارده اند، خشتِ اوّلِ انحرافی است كه دیوار این بنا را تا ثریّا كج می برد؛


خشت اوّل چون نهد معمار كَج

تا ثریّا می رود دیوار، كج


در سیره ابن هشام، به ترتیبْ كسانی را كه پس از اعلام بعثت به اسلام گرویده اند، با ذكر نام و مشخّصات و زمان و شرایط ورود آنها به اسلام آورده است. می دانیم كه نخستین كسی كه از خارجِ خانه محمّد بدو گروید، ابوبكر بود، هرچند برخی معتقدند كه قبل از او گروهی مسلمان شده بودند؛ امّا اهمیّتی كه تاریخ از آنان یاد كند، نداشته اند. سپس ابوبكر، گروهی را به [دامن]اسلام می آورد كه دسته جمعی به دعوت وی به محمّد(ص) می گروند. از اینجا پیوند خاصّ این عدّه با ابوبكر، كاملاً در جاهلیّت مشخّص می شود. اینان، پنج تن اند: عبدالرحمان بن عوف، عثمان، سعد بن ابی وقّاص، طلحه و زبیر. این پنج تن را یك جای دیگر، باز در تاریخ با هم می بینیم. كی و كجا؟ سی و شش سال بعد در شورای [منصوب]عمر؛ شورایی كه با چنان بازی ماهرانه ای، علی را كنار زد؛ شورایی كه عبدالرحمان بن عوف، در آن رئیس بود و حق «وِتو» داشت و عثمان را به خلافت برگزید. اعضای شورای عمر، جز علی، بی كم و كاستْ همین پنج تن اند. ابوبكر، شخصیّت برجسته این گروهِ مخفی است و عمر، با انتخاب همین پنج تن و نقشی كه در سقیفه داشت، پیوستگی خود را با این گروه نشان داد. اینان از سال اوّل بعثت تا نیم قرن بعد، در جنگ جمل، همه جا تا بوده اند، [هوای] یكدیگر را داشته اند و در همه صحنه های سیاسی این نیم قرنِ پرآشوب و حسّاسی كه تاریخ اسلام را شكل می دهد، نقش اساسی را به عهده داشته اند. این جناح نیرومند سیاسی، در برابر علی قرار دارند. هر سه خلیفه، از اینان است و نخستین جنگ را علیه علی نیز لحه و زبیر، دو تن اعضای باند سیاسی برپا كردند. موقعیّتی كه سعد وقّاص نیز در زمان عمر داشت و نقش منفی و مخالف را كه در حكومت علی بازی كرد، نشان دهنده این وحدت و همبستگی خاصّ وی با آنهاست. [2] همچنین ابن ابی الحدید می نویسد: ابوعبیده جرّاح، در جریان سقیفه نقش مهمّی را بازی كرد و در فضائل ابوبكر، سخنها گفت؛ كما اینكه ابوبكر نیز به نقل از عایشه، در فضائل ابوعبیده مطالبی را اظهار داشت و همین ابوعبیده بود كه وقتی علی را به مسجد آوردند تا به اكراه بیعت كند و نمی كرد، بلند شد و گفت: یا ابالحسن! تو جوانی و اینها پیرِمردانِ قریش اند. تجربه آنها را نداری و مثل آنها به امور، آشنا نیستی. ابوبكر برای این كار شایسته تر است و روشن بین تر. تو در مقابل او تسلیم شو و به خلافتش رضایت بده. اگر زنده ماندی و عمرت وفا كرد، تو نیز شایسته و به این مقام خواهی رسید. [3] و چه زیبا و ظریف، امامِ مظلومِ تاریخ، علی(ع)، این سخن پردازان چند چهره را كه گفتارشان شفا و كردارشان دردی است بی درمان، توصیف می كند:

یَمْشوُنَ الْخَفاءَ، وَ یَدِبُّونَ الضّرّآء... یَتَقارَضُونَ الثَّناءَ وَ یَتَراقَبُونَ الْجَزاء... قَدْ هوَّنوا الطّریقَ، وَ اَضْلَعُوا الْمَضیقَ؛ فَهُمْ لُمَّهُ الشّیطان، وَ حُمّةٌ النّیرانِ، [4] «اوُلئِكَ حِزْبُ الشَّیْطانِ، اَلا اِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ». [5] .

پوشیده می روند، چون خزنده ای زیانمند و زهرناك،... و ثنای هم را به سَلَف فروخته اند (تعریف و تملّق را وام می دهند)، و چشم در پیِ پاداش یكدیگر دوخته، می ستایند و تزویر می كنند و راه باطل را بر پیروان خود، آسان نمایند، و آنان را در پیچ و خمهایش سرگردان كنند. یاران شیطان اند و زبانه های آتش سوزان، «آنان، پیروان شیطان اند، و بدانید كه پیروان شیطان، زیانكارن اند.

دختر بزرگوار پیامبر(ص)، به افشاگری پرداخت و پرده از پنهان كاری های طلایه دارانِ سقیفه برداشت. مگر نه این است كه به آتش كشیدن خانه علی و فاطمه(ع)، یعنی خانه پیامبر و شهادت مظلومانه تنها دختر او و موضع گیری های مخالفان علی(ع)، بعد از بیست و پنج سال تنهایی و خانه نشینی از همه سو، توطئه های ناكثین و قاسطین و مارقین علیه او و در نهایت، شهادتش به وسیله گروه سوم، و تنهایی و غربت حسن بن علی(ع) و انزوای او و همچنین شهادتش و از همه مصیبت بارتر، حادثه دلخراش و سنگین عاشورا و شهادت حسین(ع) و یارانش و به آتش كشیدن خیمه های او و اسارت خاندان او و هتك حرمتِ حریم پیامبر، همه و همه، میوه تلخِ این شجره خبیثه (درخت پلید) است كه نهال شوم آن در سقیفه كِشته شد؟ به راستی اگر آن روز، فاطمه(س) از این نیرنگ و فریب، پرده برنمی داشت، چه كسی می دانست كه این همه خسارتها و تباهی ها و عقب ماندگی ها از كدام سو و به وسیله چه كسانی دامنگیر دنیای اسلام شده است؟ مسلمانان باید می دانستند كه این همه نابسامانی، ریشه در كجا دارد؟ سخن خلیفه دوم در مورد بیعت ابوبكر، قابل تأمّل است كه می گوید: كانَتْ بَیْعَةُ اَبی بَكْرِ فَلْتَةً وَقانا اللَّهُ شَرَّها. [6] .

بیعت با ابوبكر در سقیفه، حادثه ای ناگهانی و نیندیشیده و كاری بدون فكر بود كه خداوند، ما را از آسیب آن حفظ كرد. خلیفه دوم، اعتراف می كند كه كار انجام گرفته در سقیفه، كاری ناگهانی و بدون اندیشه و غافلگیرانه بوده است؛ یعنی بیعت با ابوبكر، بدون معیار و شایستگی و علل منطقی و تنها برای اشباع هوا و هوسهای قدرت طلبانی بود كه در كمین اسلام نشسته بودند و در انتظار فرصت، تا كام خود را از قدرت برگیرند. برای همین است كه فاطمه(س) به ریشه و اساس جنایتی كه انجام گرفته است، اشاره می كند و در پایان می فرماید: اكنون در رسیدن به آرزوهای خود، اهل بیت پیامبر را رقیب خود می بینید و برای نابودی آنان، در كمینگاه های خود نشسته اید و قصد جانشان را دارید؛ و ما نیز به ناچار و برای حفظ دستاورد پدرم، بر این ظلمها و ناروایی ها صبوری می ورزیم، همچون كسی كه كارد بر گلویش نهاده اند و ناوك نیزه بر دلش كوفته اند؛ چرا كه چاره ای جز شكیبایی نداریم. بدین روی، بر سختی این جراحت، پایدار می مانیم. آری! فاطمه(س) سخن از صبر و شكیبایی بر زبان می راند؛ صبری كه جامعه نوپای اسلام را از فتنه ها دور می دارد؛ صبری كه پس از بیست و پنج سال سكوت همسرش علی(ع)، دردمندانه از آن یاد می كند:

دامن از خلافت، درچیدم، و پهلو از آن پیچیدم، و ژرف بیندیشیدم كه چه باید و از این، كدام شاید؟ با دست تنها بستیزم یا صبر پیش گیرم و از ستیز بپرهیزم؟ كه جهانی تیره است؛ و بلا بر همگانْ چیره؟ بلایی كه پیران در آن فرسوده شوند و خردسالان، پیر، و دیندار تا دیدار پروردگار، در چنگال رنج، اسیر. چون نیك سنجیدم، شكیبایی را خردمندانه تر دیدم، و به صبر گراییدم؛ حالی كه دیده از خارِ غم، خسته بود و آوا در گلو شكسته. میراثم ربوده این و آن، و من بدان، نگران. فَصَبَرَتُ وَ فی الْعَیْنِ قَذیً، وَ فِی الْحَلْقِ شَجا اَری تُراثی نَهْباً. [7] .


[1] گلشن راز، شيخ محمود شبستري.

[2] محمّد، خاتم پيامبران، ج 1، ص 353.

[3] شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج 6، ص 12.

[4] نهج البلاغه، ترجمه شهيدي، خطبه 194.

[5] سوره مجادله، آيه 19.

[6] سيرة ابن هشام، ج 4، ص 309.

[7] نهج البلاغه، ترجمه شهيدي، خطبه 3.